معنی سازنده باغ ارم

حل جدول

لغت نامه دهخدا

باغ ارم

باغ ارم. [غ ِ اِ رَ] (اِخ) باغ اساطیری معروف به دمشق. باغ شدادبن عاد. (ناظم الاطباء). بهشتی که شدادساخت. (هفت قلزم). و رجوع به شداد شود:
تا به باغ ارم از خوشی و خوبی مثل است
باد بزمت به خوشی خوبتر از باغ ارم.
معزی.
تا بباغ ارم زنند مثل
باد بختت به فر باغ ارم.
مسعود سعد.
دمشق از اقلیم چهارم است... در اول ارم بن سام بن نوح بر آن زمین باغی ساخت، آن را باغ ارم خواندند و ذکرش در جهان مشهور است و بخوشی مثل بود. پس شدادبن عاد بر آن موضع عمارت فراوان افزود چنانکه بهشت و دوزخ ساخت، آنرا ارم ذات العماد گفتند و مصدق این معنی کلام مجید است. قوله تعالی: ارم ذات العماد التی لم یخلق مثلها فی البلاد (قرآن 7/89-8)، باغ ارم که ستونها داشت و چون او در بلاد پدید نیامد. پس تارح [هوآذر] که پدر ابراهیم خلیل اﷲ بود و وزیر نمرود بود در آن حدود شهر دمشق بساخت. (نزههالقلوب چ لیدن ص 249).

باغ ارم. [غ ِ اِ رَ] (اِخ) باغی معروف در شیراز. یکی از چهار باغ معروف شیراز و آن چهار عبارتند از باغ تخت قراچه و باغ جهان نما و باغ دلگشا و باغ ارم. (از سعدی تا جامی ادوارد برون ص 219). این باغ در میانه ٔ مغرب و شمال شیراز بمسافت یک میل بیشتر، مبذر دویست و نود من بذر گندم است، عمارتی مرغوب دارد. از بناهای مرحوم جانی خان ایلخانی قشقایی است. (فارسنامه ٔ ناصری بخش 2 ص 164).


ارم

ارم. [اِ رَ] (اِخ) نام شهر عاد. (غیاث اللغات) (کنزاللغات) (آنندراج). باغ عاد یا نام شهری که شداد پسر عاد بنا کرد. باغ یا شهر شداد. (ربنجنی). بهشت شداد عاد. آورده اند که بعد شش روز یک خشت بالای آن میرفتی و تا آنجا که صفت بهشت است همه در آن موجود کرده چون خواست که درون درآید جانش قبض کردند و (رخصت) رفتن نیافت و آنکه میگویند که بهشت هشتم همین است، این غلط است. (کشف اللغات) (مؤید الفضلاء). ارم شداد بین صنعا و حضرموت است در اقلیم اول و مساحت باغ ارم دوازده فرسنگ در دوازده فرسنگ است و ارتفاع دیوارش سیصد ذرع. (آنندراج از بهجهالعالم):
برفتند با شادی و خرمی
چو باغ ارم گشت روی زمی.
فردوسی.
زمین گشت پر سبزه و آب و نم
شد آراسته همچو باغ ارم.
فردوسی.
هزاران بدو اندرون طاق و خم
به بچکم درش نقش باغ ارم.
فردوسی.
ز ابر اندر آمد بهنگام نم
جهان شد بکردار باغ ارم.
فردوسی.
از شاره ٔ ملوّن و پیرایه ٔ بزر
آنجا یکی خورنق و آنجا یکی ارم.
فرخی.
عذاب بادیه دیدم کنون بدولت میر
ز بادیه سوی باغی روم چوباغ ارم.
فرخی.
در آن کشور که تو خواهی ترا باغ ارم سازد
چو ایوان مدائن مر ترا ایوان و خم سازد.
فرخی.
تا بوستان بسان بهشت ارم شود
صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود.
منوچهری.
جائی که درآید بنوا بلبل بزمت
جز جغد زیارت نکند باغ ارم را.
انوری.
چو لختی در آن دشت پیمود راه
بباغ ارم یافت آرامگاه.
نظامی.
ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی
وز نوبهار باغ ارم برده رونقی.
شیخ احمدبن محمد.
در دل او تاب مهر، در لب او آب لطف
باغ ارم بر رخان چنگ ارم بر کنار.
فخرالدین مبارکشاه.
گفت خر، گر در غمم ور در ارم
قسمتم حق کرد و من زان شاکرم.
مولوی.
زینسان که باغ راست طراوت زمان زمان
ترسم که چون ارم شود از چشم ما نهان.
؟ (از آنندراج).
- مثل ارم، مانند بهشت شداد. رجوع به شداد و ارم ذات العماد شود.
|| نام موضعی از دیار جذام که رسول صلوات اﷲ علیه به جعال بن ربیعه بخشید. (منتهی الأرب). اسم علم کوهی ازکوههای حسمی از دیار جذام مابین ایله و تیه بنی اسرائیل و آن کوهی است بسیار مرتفع و اهل بادیه گمان برند که در آن مو و صنوبر است و پیامبر صلی اﷲ علیه و سلم نوشت که ارم بنی جعال بن ربیعهبن زید جذامیین راست وکسی آن جا نباید جای گزیند، چه ارم در دست آنانست و احدی با ایشان نباید خصومت ورزد، پس کسی که خصومت ورزد حقی ندارد و حق جذامیین حق است. (معجم البلدان).

ارم. [اِ رَ] (اِخ) نام شخصی است که ساز جنگ (چنگ) را وضع کرده است. (برهان). و او را ارام و رامی و رامتین نیز گویند. (جهانگیری) (آنندراج):
در دل او تاب مهر، در لب او آب لطف
باغ ارم بر رخان چنگ ارم بر کنار.
فخرالدین مبارکشاه.
راه حزین در لب و آوای نرم
چنگ ارم دربر و آهنگ پست.
؟ (جهانگیری).

ارم. [اِ رَ] (اِخ) ابن سام بن نوح: دمشق دارالملک بلاد شام است و نخست ارم بن سام بن نوح علیه السلام در آن حدود باغی ساخت و باغ ارم که در میان طوایف امم اشتهار دارد عبارت از آنست و بعد از ارم شداد عاد بتقلید بهشت هم در آن سرزمین بستانی فردوس آئین بنا کرد و بقول بعضی از اهل تفسیر، ( (ارم ذات العماد الذی لم یخلق مثلها فی البلاد)) (قرآن 7/89) کنایه از آن موضع است. (حبط ج 2 ص 399).

ارم. [اِ رَ] (اِخ) (شهربانو...) دختر گودرز و زن رستم. (فهرست شاهنامه ٔ ولف):
سپردم به رستم همی خواهرم
مه بانوان شهربانو ارم.
فردوسی.

ارم. [اَ رَ] (اِخ) ابن زرّ. صحابی است.

ارم. [اَ رِ] (ع اِ) اِرَم. ج، آرام، اُروم.

ارم. [اَ] (اِ) مابین آرنج و دوش یعنی بازو.

ارم. [اِ رَ] (اِ) بوستان. (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ خطی قطران ؟).

ارم. [اَ] (اِخ) ملتقای قبائل راس و جندی از جنود آن.

ارم. [اَ رَم م] (اِخ) موضعی است بقول نصر. (معجم البلدان).

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

ارم

در روایات، شهر یا باغی که شدّاد بنا کرد و به‌منزلۀ بهشت زمینی بوده است: زمین گشت پُرسبزه و آب و نم / بیاراست گیتی چو باغ ارم (فردوسی: ۲/۶۴)، تا بوستان به‌سان بهشت ارم شود / صحرا ز عکس لاله چو بیت‌الحرم شود (منوچهری: ۱۸۴). δ اشاره به آیۀ إِِرَمَ ذاتِ‌الْعِماد (فجر، ۷)

معادل ابجد

سازنده باغ ارم

1371

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری